بسم الله الرحمن الرحیم

⛔️پسر نوح⛔️

نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی

«فصل سوم»

قسمت: سی و هفتم

قم _اداره مرکزی

دستور تشکیل جلسه داخلی دادم. یه کارشناس که قبلا تو شیراز سر یه پروژه با هم بودیم بعلاوه داوود و حیدر نشستیم به گفتگو.

کارشناسی که ماموریت داره همه قضایا را از خارج از گود نگاه کنه گفت: طبق گزارشی که از رصد بیش از چهل پنجاه تا هیئت بزرگ و فعال در سراسر کشور داریم که سخنرانان و مداحانش طبق لیست پسر نوح تنظیم شده بودند، امسال به جای ارتقا و یا شدت بیشتر انحرافات رفتاری، روی موضوعات نزدیک به موضوعات مورد علاقه انجمن حجتیه و فرقه یمانی تاکید شده.

خب این ینی مسیر را انجمنی ها مشخص میکنن و بچه های مردمو با این سخنران های عمدتا مسئله دار به سمت منبر، بیشتر از سینه زنی دارن جذب میکنن.

تمام پیام ها و اشعار توسط پسر نوح هم داره به همین سمت پیش میره. پس تقسیم کار جالبی کردند. جایگاه ایدئوپردازی انجمن حجتیه محفوظ شده و یمانی و دار و دسته حاج آقا و متین هم تقریبا میشه گفت که تبدیل به پیاده نظام های اونا شدند...

این ینی ما تا الان هر چی گرفتیم و شناختیم و لو رفته، همشون از پیاده نظام ها بودند...

بعد از توضیحات کارشناس جلسه که فقط یه تیکه از اون را نقل کردم، داوود گفت: حاجی چطور برگشتی به آسید رضا ؟

گفتم: یکی اینکه تنها کسی که با دو تاشون (هم اکانت پسر نوح و هم همسر دوم) ارتباط داره، خود آسید رضاست. پس خواه ناخواه از همه ما به هر دو نفر نزدیکتره. یکی هم این که بالاخره خطری براشون نداره که بخوان طولانی مدت ازش مخفی باشن.

حیدر گفت: چرا طولانی مدت؟ یادم نیست اما فکر کنم گفت پارسال از بعد از اربعین باهاش مچ شدن!

گفتم: حالا همین. اولین دروغ آسید رضا همین بوده. بچه ها رزومه و گذشته رابطه مجازی سید را با یکی درآوردن که الگوریتم کلامی و فکریش عین همین پسر نوح هست. من شک ندارم که لااقل چهار سال باهاش ارتباط داشته.

کارشناس گفت: پس اون همه گریه و تو سر زدن و اظهار ندامت و.... همش کشک بوده؟

گفتم: آبروی هیئتیش خیلی براش مهمه. اون شبا که خیلی بهم ریخته بود و عمار باهاش حرف زد و آرومش کرد، واقعا ویران شده بود. چون داشت میدید که سر کلاف از دستش در رفته و دارن به اسمش همه کاری میکنن!

حیدر گفت: حاجی یه جوریه این پرونده! خیلی بهم ریخته است. آدماش پیچیده هستن. راحت متحول میشن. راحت حرف میزنن. یهو دروغگو از آب درمیان. نچسبه!

گفتم: دقیقا . مثلا من بچه و یا تازه کار نیستم که همه اعتمادمو توی کاسه آسید رضا خرج کنم و یا اعترافات فائقه را مبنای عمل قرار بدم. اما در حال حاضر ما فقط همینا را داریم.

کارشناس گفت: و دو تا چیز دیگه! یکی زنده به نام متین. یکی هم مرده به نام ناهید !

زل زدم بهش. همه چیز از ذهنم مثل برق داشت رد میشد. گفتم: خب؟

کارشناس ادامه داد و گفت: ناهید خیلی ... چجوری بگم ... چون نمیدونم چی بگم واقعا قضاوت دربارش برام سخته ... یا باید بگم خیلی الکی رفت ... با باید بگم خیلی هوشمندانه رفت ... این منو خیلی آزار میده! حاجی گفتی آسید رضا فورا اسم ناهید آورد و با اینکه ناهید پوشیه داشته، شناخته بودتش؟

در حالی که همچنان بهش زل زده بودم و فکرم مشغول حرفاش بود گفتم: آره!

گفت: حاجی؟

گفتم: جان؟

دیگه چیزی نگفت و فقط فکرم مشغول بود.

داوود گفت: اکانت پسر نوح همچنان فعاله!

گفتم: ینی میخوای بگی ناهید، پسر نوح نیست! خب آره. بعدش؟

حیدر گفت: آسید رضا داره بازم بازیمون میده! حاجی میذاری یه سلام و علیک باهاش داشته باشم؟

گفتم: نمیدونم ... نه ... (دستمو گذاشتم روی دو تا شقیقم و یه کم فشار دادم.)

ینی میخواید بگید بین آسید رضا و ناهید، جیک و پوکی بوده؟ خب حالا اصلا گیرم که بوده، حالا که چی؟ الان چه ربطی به الکی یا هوشمندانه رفتن ناهید داره؟

کارشناس گفت: خب الان ما میدونیم که پسر نوح، نه ناهیده و نه فائقه! و همچنین میدونیم که همچنان پسر نوح فعال هست اما فعالیتش داره با تمام شدن ایام فاطمیه کم کم کمرنگ میشه.

حیدر گفت: این ینی اگه تا فاطمیه تموم نشده، تونستیم پسر نوح را توی تله بندازیم، موفق شدیم. وگرنه بعدش کار سخت تر میشه.

داوود گفت: حاجی تقسیم کار کن... راستی تا یادم نرفته بگم که من دیگه هیچ اعتمادی به سید رضا ندارم. به راحتی دروغ گفت و حتی تا پای جونش هم ایستاد اما تا خودمون نرفتیم دنبالش و کشفش نکردیم، حرفی نزد. این یادم میمونه!

گفتم: درسته. ما بازم تعقیب و گریز میکنیم. داوود با بچه های تهران ارتباط بگیر. آمار خونه هایی که بلدیمو بگیر. اصلا میخوام با سر تیم اونا ارتباط بگیرم. میخوام ببینم چقدر ازش خبر داره؟ اصلا میدونه چه موجودی ....


حرفامو قطع کردم و چند لحظه سکوت کردم. بعدش بدون ذره ای تردید گفتم: به خدای احد و واحد قسم اگر فقط یه بار دیگه از سید رضا دروغ بشنوم، دمار از روزگارش درمیارم. اینو گفتم که همتون شاهد باشین.

پاشین بسم الله بگین و سفت و سخت بگیرین دنبالش. هردوتون برین تهران. همین حالا برین.

حیدر گفت: حاجی خودتونم میایین یا قم میمونین؟

گفتم: من یه کار ناتموم دارم...
یه کاری که میترسم بازم قالمون بذارن و یه چیز دیگه از آب دربیاد

کارشناس گفت: جسارتا میشه بگید چیه؟ کار ناتمومتون کدومه؟

گفتم: زن دوم آسید رضا !
ببینیم این چی از آب درمیاد؟!

ادامه دارد...

#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه

@mohamadrezahadadpour

पसंद करना