سلامی عرض کنیم خدمت چارنخطه که چراغ خاموش اومد سر زد و رفت
بازگشت همه به سوی سنترال است
ali ....
https://asbe-bokhar.com/articl....e/news/%D9%BE%DB%8C%
خوشم میاد یسره کردن همینجوری رگباری دارن گل میریزن به سر ملت...
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
پیرزن با کمر خمیده اش،همراه با یک عصا که چند وقتی بود یار و یاورش شده بود،پشت سر دخترش بیرون آمد.
مهمانان را که دید گفت: به به به به چه عجب..."
بوی خوش شکوفه های درخت آلوچه و هلو،در هوا پریشان بودند.
پیرزن در ایوان خانه نقلی اش،منتظر مهمانان نا خوانده!بود.
آفتاب بهاری،که آن چنان هم گرم نبود،بر سر پیرزن می تابید و موهای مشکی اش را نمایش میداد.
حتما دخترش برایش رنگ گذاشته بود.
خنده که میکرد،دندان طلایش می درخشید.
پیرمرد در باغ پشت خانه،با یک کلاه پشمی بر سر، و چکمه های پلاستیکی، با بیلی که بلند تر از خودش بود،به جان زمین افتاده بود و علف هایش را میکند، تا زمین را برای کشت بهاری آماده کند.
نارنجی بر روی بلند ترین نقطه درخت خودنمایی میکرد.
آدم را وسوسه میکرد تا از آن درخت،که سرتاسر بوی بهار بود، بالا رود و روی همان درخت بنشیند و آن نارنج را با آن عطر هوس انگیزش،پوست بگیرد.
صدای رود آن طرف باغ،هوای دیگری داشت.
آب با ملایمت از تکه چوبی سرازیر میشد و پایین تر از سطح قبلی خود فرود می آمد!
و این شاید قشنگ ترین کنسرت دنیاست. در کنار رود،لانه کوچکی بود،
که برای مرغ و خروس های پیرزن بود.
پیرزن میگفت نمیداند که مرغ و خروس ها چگونه از لانه شان بیرون می آیند.
اما سوراخ پشت لانه به خوبی خودنمایی میکرد.
آن طرف تر
نه باغی بود،
نه شالیزاری؛
نه رودی،
یک تکه زمین بود، پر از درخت
که سال گذشته،فرزندان پیرمرد،
آن ها را بریده و فروخته بودند.
و چه خبر بدی بود این خبر!
حالا اما؛
چند درخت بزرگ شده بودند.
بعضی ها با شکوفه های سفید، خودنمایی می کردند.
چند درخت هم منتظر تابستان بودند شاید!
دور تا دور زمین، تا چشم میدید،
زمین شالیزار بود.
آسمان.
آسمان صاف صاف بود.
لذت خوابیدن در آن زمین و تماشای آسمان، هرگز در هیچ کار دیگری پیدا نمیشد.
باید آنقدر به آسمان نگاه کنی تا چشمانت از شدت نور بسته شود.
و این لحظه اوج خوشبختی ست.
و ساعتی بعد شاید!
با صدای اسبی که از دوردست ها می آید، به خود آیی.
شاید!
💠 بعضی جر و دعواها هستن که یا نباید شروع کنی و یا اگه شروع کردی، باید تا تهش بری!
اما مشکل میدونی کجاست؟
بعضی دعواها ته ندارن!
آره ... درست شنیدی! ته نداره بعضی جر و دعواها
هر چی میره، میبینی بازم هست و بازم هستن
مثل همین سنگی که ما توی این پرونده برداشتیم.
خودیامون چی خیال کردن؟
فکر کردن با چند بار اونا را متهم به بی بصیرتی کنن، کار حله و تموم میشه؟!
نه برادر من!
این خبرا نیست...
پیاده هاشون به انواع و اقسام مناسبت های من درآوردی خرج میکنن ... ینی خرج میکننا ... چه برسه به ...
وقتی اینطوری مثلا برای آش پشت پای امام حسین خرج میشه، برچسب بی بصیرتی که آب نباتشه! ککشم نمیگزه. تازه خوششم میاد...
حالا فکر کن این بابا بخواد وارد دعوای اجتماعی و زد و خوردهای سیاسی هم بشه...
خدا نکنه آدرس بهش بدن و بگن: تقصیر ولی فقیهه!
اون وقته که حتی انقلاب و نظام هم پیش نظرش میشه لشکر عمرسعد! و مبارزه بر علیهش میشه واجب شرعی!
به همین سادگی و دردناکی😔
👈 چکیده چهار فصل اول مستند داستانی #پسر_نوح
#انتشار_فصل_پنجم(فصل آخر)
از شنبه ۱۷ فروردین۹۸
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
گل و لای در خانه ها
https://www.instagram.com/p/Bv....2K7cKH8JU/?utm_sourc
تخریب کامل روستای ملاوی
https://www.instagram.com/p/Bv....0qz49HYRu/?utm_sourc
معمولان همچنان غیر قابل دسرسی
https://www.instagram.com/p/Bv....2N9M9n4l5/?utm_sourc
عمق فاجعه در پلدختر
https://www.instagram.com/p/Bv....0vfdQntle/?utm_sourc
Hesam - 1994
حذف پاسخ
آیا از حذف این پاسخ اطمینان دارید؟
Sargarmi
حذف پاسخ
آیا از حذف این پاسخ اطمینان دارید؟