بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل چهارم»
قسمت: شصت و یکم
قم _ در جوار کریمه اهل بیت
✅ سه هفته بعد ...
دوره ها داشت به خوبی برگزار و تمام مواد درسی و محتوای آموزشی به صورت مطلوب پیگیری و ارائه میشد. تا جایی که من و بقیه بچه ها مطمئن شدیم که کار قطعا منتج نتیجه میشه و یه چیز خوب و موثر ازش درمیاد.
تا اینکه تقریبا بعد از سپری شدن یک سوم ساعات آموزشی، تصمیم گرفتیم یه تست اولیه از همه بچه ها داشته باشیم. برای اینکه بدونیم میزان ظرفیت بچه ها چقدر افزایش پیدا کرده و تا چه حد میتونیم روی توانمندی بعدی بچه ها حساب کنیم، یه عملیات سه بعدی مجازی راه انداختیم.
منتظر موقعیت بودیم و باید اشاره ای میشد تا شروع کنیم. تا اینکه قرار شد شب بعد از پخش مستند سه قسمتی که از تلوزیون پخش شد و سبب به جون هم پریدن جبهه اپوزیسیون خارج از کشور شده بود، عملیات محتوایی داخلی را شروع کنیم.
دلیل انتخاب اون تاریخ، عملیات رسانه ای مشترک جهت به هم زدن صفوف داخلی و خارجی جبهه مقابل و پراکندگی و سرخوردگی اونا تا لااقل به مدت سه ماه آینده بود.
خب چیز زیادی نمیشه ازش گفت و فقط باید به مختصر اشاره ای بسنده کرد. اونم این بود که مرحله اول طوفان حساب شده توییتری و مرحله دوم موج تلگرامی و مرحله سوم کامنت های اینستاگرامی را دربرمیگرفت.
اما ...
به خاطر ایجاد فضای بسیار سنگینی که در توییتر پدید اومده بود و بچه های گروه اول، جوری عمل کرده بودند که به خاطر گرد و خاک توییتری هر لحظه ممکن بود توییتر اقدام به تصمیمات آنی و انسداد و ... بکنه، تصمیم بر این شد که مرحله دوم و سوم را صبر کنیم و اون یکی دو شب، اقدامی صورت نگیره.
شب بعدش گروه دوم وارد عرصه شد و وقتی خوب وضعیت محتوایی گروه های معاند داخلی و خارجی به هم ریخته بود و هنوز سرگردون بودند و بیچارگی از پست های پراکنده و عجله ای اونا مشخص بود، قرار شد بچه های گروه دوم روی آوار اونا راه برن و موج کامنتی راه بندازند.
خب ما که نشسته بودیم و فقط به هنرمندی بچه ها خیره شده بودیم و ذوقشون میکردیم و گاهی نکات قوت و ضعفشونو یاداشت میکردیم که بعدا تذکر بدیم.
ولی اون سه چهار شب، قشنگ میشد دست برتر بچه ها را در فضای عمومی مجازی مشاهده کرد و دیگه کسی به این فکر نمیکرد که باید دست به عملیات داخل و خارجی زد و فورا ادمین اون کانالها را گرفت و برد و ...
همین قدر کافیه ... بقیشو شاید بعدها در دیگر کتابها بیان کردم ...
اما فقط همینو بدونین که تا حالا حالاها آثار تیر و ترکش اون عملیات حساب شده و مشترک، با پیام هایی از جنس شلیک و خلاص، به پیکره گروه ها وسوپر گروه های تکفیری و معاند و منافق و ... داخلی و خارجی خودشو نشون میده و جیگر آدمو خنک میکنه. ولی باید جوّ را هم حفظ میکردن که جامعه عمومی مجازی و کاربران عمومی چیز خاصی احساس نکنن و ذهنشون به طرفی نره که اصلا ازش خبر نداشتن!
حالا چطوری؟
اینو با مطلبی که به پروندمون هم مربوط بود، خدمتتون عرض میکنم تا بدونین کل فصل چهارم این کتاب، چرا و به چه دلیل و چطوری به پرونده ما مربوط میشه:
خب پرونده اصلی ما درباره پیوند و ریشه های مشترک پیروان یمانی و خاطرخواه های حاج آقا و ارتباطات مشکوک یه عده مداح بود. ما تمرکزمون را دادیم به همین دو گروه (منهای بحث مداحان) .
ینی چی؟ ینی چیزی حدود 5000 اکانت را شناسایی کردیم که بنا به هر نحو و امکانی، با این دو گروه ارتباط داشتند. حالا یا از سر کنجکاوی و یا از سر ارادت و یار غار و این چیزا ...
ما در فاز اول، فقط حدود 72 پیام به عدد شهدای کربلا برای این 5000 نفر فرستادیم. البته خیلی حساب شده و زنجیره ای. پیام هایی که حاوی اعترافات و رزومه و شناسنامه داخلی و خارجی این دو گروه خطرساز شیعه محسوب میشه.
بدون استثنا و به طور کاملا آشکار، همه اون 5000 نفر با بچه های ما ارتباط گرفتند و بعضیا موضع مخالف و تردید میگرفتند و برای خیلی ها هم این همه سند و مدرک خیلی جذاب بود و خودشون عامل پخش ما در انتشار اون پست ها شدند.
در فاز دوم مرحله اول، پس از اینکه دیواری از شک و تردید جلوی ارادت الکی و بدون حساب و کتاب اونا به اون دو گروه پدید آوردیم، وارد مباحثه شدیم و کاری کردیم که مدام چت های ما با خودشون اسکرین شات میگرفتن و برای ادمین ها و افراد مثلا قدر قدرتشون ارسال میکردن و ازشون جواب میخواستن!
فاز سوم مرحله اول، به پچ پچ انداختن این سوالات و 72 تا پیامی بود که در فضای مجازی به وجود آورده بودیم. خب بالاخره نباید در فضای مجازی میموند و باید نمود خارجی و واقعی هم پیدا میکرد.
ظرف مدت کمتر از 48 ساعت به گفتمان و پرسش و پاسخ چهره به چهره تبدیل شد و هر جا میرفتیم و از کنار هر کلاس درسی از تیر و طایفه این دو گروه رد میشدیم، میشنیدیم که شاگردان دارن این سوالات و مطالب را با شدت و انکار از اساتیدشون میپرسن!
مطالب جوری بود که مو لای درزش نمیرفت و آمارها و سوالات و مطالب، کاملا حساب شده و توسط یه تیم حرفه ای نوشته شده بود.
خوب دیگه خودتون حساب کنین که چه اتفاقی و چه فشار عصبی و روانی به لیدرهای اونا وارد شد؟ چقدر لفت دادن؟ چقدر مخالفشون شدن؟ چقدر مبلّغ ما شدن؟ چقدر روشنگری شد؟ چقدر دل مردم و بچه های ما خنک شد و انگیزه برای ادامه آموزش ها و کار پیدا کردند؟ و ...
اینا محقق نمیشد مگر به لطف یه رصد جانانه و شکار و جذب بچه طلبه های انقلابی و آموزش و آموزش و آموزش ...
همین !
تا اینکه یه روز کله سحر، که داشتم از نماز صبح حرم برمیگشتم، گوشیم زنگ خورد...
رحمان بود.
گفت: گوشی داشته باش ... حاج احمد کارت داره ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour