بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل چهارم»
قسمت: پنجاه و چهارم
قم _ شهر کریمه اهل بیت
دوس دارم بدونین که این فصل، با تمام محدودیت هایی که در مرحله طرح و عملیات داشت، از جذاب ترین روزهای زندگی من محسوب میشه و اینقدر بهش علاقه داشتم و دارم که گاهی که حالم خوب نیست، چشمامو رو هم میذارم و اون روزا را یاد خودم میارم. شاید نتونم در قالب این کلمات و نوع روایتم، اون حس واقعی درونیم رو بهتون نشون بدم، اما تمام تلاشمو میکنم.
بسم الله ...
برگشتم قم. مستقیم رفتم حرم. همه چی دست خودشونه. حدودا یه ساعت تسویه حساب کردم. بهتره بگم: تصفیه حساب کردم. چون نفسم نیاز به تصفیه داشت تا بعدا بتونه درست تسویه کنه.
این زیارتم با همه زیارتای قبلی فرق داشت. چون به اسم مامور امنیتی و با حکم ماموریت و حس و حال پلیسی و جنایی و حل معمای اونجوری نیومده بودم. از خدا که پنهون نیست ... از شما چه پنهون به حضرت معصومه میگفتم: کاش ویتی کمان زودتر جلوی پام سبز شده بود. کاش زودتر به اینجایی رسیده بودم که حاج احمد آقا آدرسشو داده بود. و کلی کاش های دیگه ...
حالا میفهمین چرا ...
برخلاف همیشه، اداره یا خونه سازمانی نرفتم. مهمون یکی از دوستان روحانی به اسم حاج آقای مرشدی بودم و مستقیم رفتم اونجا. چهار پنج نفر از دوستان روحانی دیگه هم اونجا بودن. تخصصی فرق و ادیان کار کرده بودن و همشون اهل تالیف بودند. ماشالله هرکدوم صاحب محاسن و وجنات علمایی و حس و حال خاص طلبگی و...
سلام و علیک و یه پذیرایی مختصر و بسم الله گفتیم و شروع کردیم:
خوشحالم که محضر فضلا و علما دور هم جمع شدیم و با هم گفتگو میکنیم. حقیقتش اینه که دوستان بنده در (یه اسم همینجوری سر هم کردم و گفتم: ) سازمان بررسی های پدیده های نوظهور دینی و اجتماعی، مایلیم که از تجارب و نقطه نظرات شما سروران عزیز استفاده کنیم. من اگر بخوام طرح مسئله کنم و ...
یکی از طلبه ها حرفمو قطع کرد و گفت: جسارتا جناب دکتر! سازمانی که گفتین زیر نظر کجاست؟
گفتم: یه سازمان مردم نهاد هست که داره کارشو با قدرت شروع میکنه و دوس نداره مثل بقیه جاها تحت تاثیر سیاست ها قرار بگیره! ضمنا بنده هنوز دکترام نگرفتم.
یکیشون گفت: جسارتا مدرکتون چیه؟
گفتم: کارشناسیم امنیت شبکه خوندم و ارشدمم ....
یکی دیگه از طلبه ها که از اولش گوشیش از دستش نمیفتاد، گفت: چرا هر چی سرچ میکنم چیزی ... سایتی ... مطلبی ... معرفی درباره سازمانی که گفتین بالا نمیاره؟!
لبخندی زدم و گفتم: تازه شروع به کار سازمانی این چنینی کرده و...
یکی دیگه از طلبه ها گفت: تازه تاسیسه؟ ینی تجربه ای ندارین؟
گفتم: حالا اگه اجازه بدید توضیح بدم ممنون میشم!
یکیشون گفت: بفرمایید اما کاری به بقیه رفقا ندارم ... خودم فکر میکردم از دستگاه های امنیتی و یا دولتی و یا مثلا بیت حضرت آقا تشریف آوردین!
یکی دیگشون هم فورا گفت: منم اولش همین فکرو میکردم ... اما گویا اینجوری نیست ... درسته؟
گفتم: بله ... درسته ... از طرف دولت و بیت و نهاد امنیتی و این چیزا نیستیم.
نفر اولی گفت: ببین برادر من! ما از صحبتای شما استفاده میکنیما اما حضراتی که الان در خدمتشون هستیم، از اساتید این فن هستن و (با چشماش به صاب خونه یه نگا کرد و ادامه داد) به ما گفته بودن که از یه جای مهم قراره امروز جلسه داشته باشیم ... خب حالا علی ایّ حال بفرمایید ... فقط جسارتا یه کم زودتر که بنده یه جایی وعده کردم!
من که پیش بینی چنین برخوردی همین اول قصه نداشتم و از شیوه نگاه و نشستن اعزه در ادامه جلسه، نسبتا به هدفی که قبلش ترسیم کرده بودم حسابی ناامید شدم، خودمو کنترل کردم و گفتم:
«بله ... ممنونم ... هر چند بنظرم بهتر بود بزرگواران اجازه میدادند که چند جمله بنده کاملتر بشه و بعدش تصمیمات خوبی بشه گرفت ... اما چشم ... ادامه میدم و سعی میکنم خیلی وقت دوستان را نگیرم ...
ما در شرایط جنگ نابرابر زندگی میکنیم. اینقدر جنگ بد و سختی شده که خط آتش دشمن هم از داخل داره کار میکنه و هم از خارج. نمونه بارزش همین تحرکات دینی و عقیدتی هست که میبینیم داره روی نسل جوون ما و هیئات و محافل مذهبی ما کار میکنه.
خب بنظرتون کارهای پراکنده و جزیره ای میتونه جلوی این خط آتش منسجم و ثانیه به ثانیه را بگیره؟ قطعا این تصور اشتباهه و نباید تا زمانی که نوعی اتحاد و همبستگی بین نیروهای توانمند جامعه شکل نگرفته، انتظار پیروزی داشته باشیم...»
حدود بیست دقیقه صحبت کردم. با پذیرایی و صحبتای مقدماتی که داشتن و کلش حدودا یک ساعت و خورده ای بود که نشسته بودیم.
یهو گوشی یه نفر زنگ خورد: الو ... علیکم السلام و رحمت الله ... احوال مبارک؟ بفرمایید ... نه خواهش میکنم ... بفرمایید ...
یه کی دیگه هم گوشیش زنگ خورد: سلام علیکم ... بفرمایید ... معذورم ... عصر برای استخاره تماس بگیرین ... ماجورین ان شاءالله ...
اما بقیشون گوش میدادن. حتی دو سه تا سوال قشنگ هم مطرح کردند... اما جلسه اونی نبود و نشد که انتظارش داشتم.
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour